[Archive]


Tuesday, March 30, 2004



    انقدر شادم که با کوچک ترین هارمونی، خانه را زیر پاهایم خیس میکنم
    انقدر خسته که با کوچک ترین خاموشی، خوابم میبرد
    انقدر هوایی که با کوچکترین دعوت، دست هایشان را میفشارم
    انقدر بی فکر که هر روز همه ی انبارم را میبلعم
    انقدر ریا کار که تا رویش را بر میگرداند، لبخندم گم میشود
    انقدر خیالاتی که یک بوی آدامس، دستانم را از کار میکشد
    انقدر مغرور که تا به چیز دیگری توجه میکنند برای بریدن سرشان نقشه میکشم
    انقدر مریض که ویترین همه ی داروخانه ها را هر روز نگاه میکنم
    انقدر بی حال که جای کمرم روی همه ی دیوار های خانه مانده است
    انقدر عجول که زندگی ام چیزی جز وقفه های طولانی بین تصمیم های صد تا نیم غازم برای تکان خوردن نیست. (بابا جون یعنی انقدر زود کارامو تموم میکنم که تا کار بعدی فقط سماق میمکم)


    ||





    Mute
    Current Time 0:00
    /
    Duration Time 0:00
    Loaded: 0%
    Progress: 0%
    Stream TypeLIVE
    Remaining Time -0:00
     



    #róisínmurphy


    || 0 Comments