[Archive]


Friday, April 09, 2004



    زندگی من از یه بلوز آبی پلی-استر با عکس یک قایق بادبانی زرد و نوک تیز شروع شد،
    نه نه، زندگی من از یه دستمال سفید شروع شد، که مامانم با اتو یه برچسب رنگی روش چسبونده بود،
    نه نه، همه چی از اونجا شروع شد که من فهمیدم باد نشانه ی تغییر وضعیت آب و هوا است
    نه، یادم اومد، زندگی من از روزی شروع شد خانوم اژدری قبول نکرد منو به فرزندی قبول کنه
    یا شاید از وقتی که بابام با یه شیرینی پز ارمنی رفت و آمد خونوادگی پیدا کرد
    یا حتی وقتی که از سر دیوار دیدم که سارافون آبی به دخترهای لاغر مو طلایی میاد
    یا شاید وقتی که با اولین پولی که دزدیدم یه "موکت بر" خریدم و گذاشتم توی جیبم
    زندگی من از لحظه ای شروع شد که هواپیما به دلیل شرایط جوی نا مساعد، به تهران برگشت.

    درسته که دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست داشت،
    اما این دلیل نمیشه که من یادم بره:
    بعضی ها برابر تر اند.


    ||





    Mute
    Current Time 0:00
    /
    Duration Time 0:00
    Loaded: 0%
    Progress: 0%
    Stream TypeLIVE
    Remaining Time -0:00
     



    #róisínmurphy


    || 0 Comments