[Archive]


Friday, April 30, 2004



    a fine day to dedicate


    نشسته ام بی کار و بی دغدغه
    تنهای تنها
    فارغ از تنفس نفس های دیگری،
    حتی آن دیگری که غیر از نفس چیزهای بیشتری هم در سلول هایم جا گذاشته
    آفتاب بعد از ظهر بعد از چند دقیقه تلاش بی فایده خانه ام را ترک کرد
    موسقی تکرار میشود و من تکرار میشوم
    موسقی تکرار میشود و هنوز من
    به دنباله ام در هفتمین جهت نگاه میکنم
    و رد پا مستم میکند
    رد پای خودم
    عادت زمختم دیگر مرا سرزنش نمیکند
    و من احساس میکنم بد بختی ها ناگهانی تر از خوشبختی ها نیستند،
    و من فکر میکنم زمان همیشه رد پایم را با شکوه تر کرده
    و من فکر میکنم تمام نمیشوم
    و من فکر میکنم، شاید امشب هم به حرف پزشکم گوش نکنم
    شاید فقط همین امشب
    پدرم در یکی از زمین های وقفی بهشت زهرا خوابیده
    و من از او ممنونم،
    از روزی که آنجا را بر جایی که حالا من در آن میخوابم ترجیح داد
    دیگر چیزی نیست که به خاطرش معذب شوم
    او مرا از عذاب آبرو نجات داد
    او مرا از عذابی که نامش زندگی است نجات داد
    او او به من یک زندگی نباتی هدیه کرد
    که در آن جز رشد و تکرار و مکیدن عناصر اولیه ی حیات چیز دیگری نیست
    من از او ممنونم، که امروز با زیپ باز و عورت بیرون زده هم میتوانم نفس بکشم
    من از او ممنونم که امروز، اگر عصرانه ام از دستم سر بخورد و در کاسه ی توالت تکه تکه شود
    بدون تردید خم میشوم
    جمعش میکنم
    و برای ریختن چای به آشپزخانه میروم
    ممنونم و دوستت دارم.


    ||





    Mute
    Current Time 0:00
    /
    Duration Time 0:00
    Loaded: 0%
    Progress: 0%
    Stream TypeLIVE
    Remaining Time -0:00
     



    #róisínmurphy


    || 0 Comments