[Archive]


Thursday, April 22, 2004



    notepad عزیزم
    چقدر سفیدی
    چقدر
    سفیدی
    وازت کردم و دارم توت میچرخم
    به نظرت ارگاسمی هم در کاره؟
    ده! نترس
    نترس عزیز سفیدم
    من آدم دور اندیشی نیستم
    من اصن آدم نیستم
    من یه font ام
    من یه font ام
    اینجا هیچی غلط نیس
    همه چی سیر طبیعی خودشو داره
    من و تو با این حافظه ی وحشتناک! اوه
    هیشکی طاقتشو نداره، مگه نه عزیز سفیدم؟
    هیشکی نمیتونه با این همه آگاهی خالص،
    حتی یه ثانیه دووم بیاره
    وای عزیز سفیدم
    یادت میاد لای اون در،
    روی تابی که از یه بند پارچه ای قرمز آویزون بود
    دلمون چی خواست؟
    یادت میاد چقدر سرمون گیج رفت و چشامون سیاهی؟
    یادت میاد یه ساعت تموم صدامون میکردن
    اوه عزیـــــزم، سفیدم
    هنوز بضی وختا اونجوری میشم
    ولی دیگه
    وختی به هوش میام
    ترس از دست دادن و هیچ وقت نرسیدن
    سردم نمیکنه
    دیگه از ثانیه های زیاد،
    نمیترسم
    الانا وقتی به هوش میام
    میشم درست مث یه فونت ریز
    وسط یه صفحه ی سفید
    ساکت و محاط

    سفیدم
    شیکمتو ببند
    بعد منو ببر
    ببر اون ترمینالی که خیلی خیلی ساله ندیدمش
    به نظرت میشه یکی یه عمر چش از چیزی ور نداره؟
    آره خوب، ولی اون چیز نبود
    اون دسته های زرد کثیفش و اون پنجره ی بزرگ و دودیش
    اون روز مث یه دختر بزرگ شده بود
    عاشقش بودم و اصلا نگام نمیکرد
    من کوچیک بودم لابد، به چشمای براقش نمیومدم
    نفهم،خیال میکرد بزرگی به سیبیله
    یادته؟
    انگاری اگه کاپشنت نارنجی و خز دار باشه
    نمیتونی از همه ی نره خرای گوساله ای که باهاشون حرف میزد بیشتر بفهمی
    ول کن
    حتما الان یه پیرزن سیگاری جوراب فروش شده
    با اون چشای براق آب مرواریدیش
    ببند شیکمتو، نمیریم، همینجا میخوابیم.


    ||





    Mute
    Current Time 0:00
    /
    Duration Time 0:00
    Loaded: 0%
    Progress: 0%
    Stream TypeLIVE
    Remaining Time -0:00
     



    #róisínmurphy


    || 0 Comments