[Archive]


Saturday, May 29, 2004



    ساعت ها است که من و Emiliana Torrini نشسته ایم به انتظارت
    حوصله مان سر رفت سیگار کشیدیم
    حوصله مان سر رفت مشروب خوردیم
    حوصله مان سر رفت لباس های پلو خوریمان را در آوردیم
    حوصله مان سر رفت دراز کشیدیم و صحبت کردیم
    حوصله مان سر رفت به هم دست زدیم
    حوصله مان سر رفت عاشق هم شدیم
    حوصله مان سر رفت چشم هایمان را بستیم و تله پاتی کردیم
    حوصله مان سر رفت بچه ی چارشنبه را رقصاندیم
    حوصله مان سر رفت فراموش کردیم
    حالا که دیگر حوصله مان سر نمیرود تو زنگ در را میزنی
    حالا که دیگر همه ی انرژیمان را خورده ایم و پوستش را قایق کرده ایم
    تو زنگ در را میزنی
    تو زنگ در را میزنی


    ||