[Archive]


Friday, June 04, 2004



    در سالن دستها نیمی بر شانه و نیمی بر قوس درونی تنه
    لباس ها برق میزنند و سازها وق
    نشسته ام این طرف تر و بلیط ترن را با انگشت روی میز سر میدهم
    گیلاس های قد و نیم قد دور سرم میچرخند
    باید نصف چیزی باشند که من میتوانم تشخیص دهم یا چیزی در این اندازه
    انگشت شست و اشاره را باز میکنم، تا سالن میبرم و بر میگردانم
    یک بار دو بار سه بار چند بار
    کمی پیشانی ام را نگه میدارم، نفسم سسسسس ی خفیف و ممتدی میکند
    همه شان را خوب میشناسم، لااقل بیشترشان را
    آدم های مهربان و متقارنی هستند، به من که نامهربانی نکردند
    اندازه ی خودشان دارند، اندازه ی خودشان هم ندار
    آدم در اینجا راحت تر از جاهای دیگر است، میتوانستم بچه ی یکی از آنها باشم، ها!
    پوست لیمو را گاز میگیرم و بلیط را دوباره سر میدهم
    باید خوشحال باشم، شغل جدید شانس بزرگی است
    همه با چشم های گشاد و لب های باز استقبال کردند
    این را خودم هم میدانم
    چند سالی است که شانس های بزرگ ولم نمیکنند
    هاها، برای من که عاشق شانس های کوچکم مثل داستان های داستایوفسکی میماند
    اگر هنوز زنده بودی
    شاید امشب یک سخنرانی مفصل در مورد خوابیدن و پنکیک و مربا برایت میکردم
    و تو مثل همیشه میگفتی حرصت را در می آورم
    و میخواستی کمی هم در باره ی شغل جدید توضیح بدم
    و من دعوتت میکردم به سالن برویم و
    شانه و قوس تنه را از عزای سال های گذشته در آوریم
    و تو اخم میکردی،
    و قندی که در دلت آب میشد تنهای تنها میمکیدی




    [Download]


    ||





    Mute
    Current Time 0:00
    /
    Duration Time 0:00
    Loaded: 0%
    Progress: 0%
    Stream TypeLIVE
    Remaining Time -0:00
     



    #róisínmurphy


    || 0 Comments