Tuesday, June 29, 2004
لبخندی به گشادی این تاریکی بی حد و حصر بر لب در میان تپه ی سویای خشک نشسته ام ریزش سویاها، تکان های ناخودآگاهم را صدا دار میکند انرژی وحشتناک آشنا سر تا پایم را تسخیر کرده صدایی در پشت ابرهای آرام و غمگین میخواند میخواند میخواند i had a dream i had a awesome dream peaple in the park playin games in the dark هر چه میکشم نمیتوانم سیگار را از چنگ لب های دیوانه ام نجات دهم دست هایت را بالا بگیر دست هایت را بالا بگیر و با او بخوان ای که امشب در دانسته هایت نخواهی گنجید نه در حباب لذت های آشنایت شب به خیر مرد من :) Link || |