Tuesday, June 15, 2004
سینه این روزها زیاد خز خزش میگیرد دست این روزها طاقت نگه داشتن چیزهای بلند را ندارد، میلرزد، میلرزد، لرز بالش چرب شده و دشک نم دار است در آینه نگاه میکنی، دیگر اروتیک نشانت نمیدهد در راه، سر کیسه را شل کردم و انبار را از شیشه ها اندودم شاش مضطرب میپاشد جای دهان بر زانو مانده است، جای شهر بر کمر تو اموال غیر منقول را پس آورده ای اموال منقول هم که لابد تا الان به ته چرخه ی حیات رسیده اند لب مدام با صدای بی جان میگوید: من تو را نفروخته ام من تو را نفروخته ام هرگز گمان نکردم کسی قدر تو پول داشته باشد من تو را نفروخته ام عزیزم من تو را نفروخته ام Link || |