Wednesday, August 11, 2004
در شب سوم ربیع الثانی ثنه ی ثمان و ثلاثین و اربعه مئا بدعتی تازه نهادم خویشتنم را به بهانه ی شستن به حمام برده مثله کردم پس آوردم و هر تکه را بر لونی از الوان اطلس بگذاردم کتاب را بستم و به صوتی که فرماندگان، گفتم: وعده گاه مان نیمه شب، مقدمه ی ناشر آنگاه شنیدم که اقیانوس ها به خروش گفتند مرد نباشی تا که تکه ها را مهلت دهی، خویشتن به غربت فرسوده سازند و جمع نیایی تا خاکی بر زمین مانده است تشنه ی خون جوشانت Link || |