[Archive]


Wednesday, August 25, 2004



    تقدیمی

    ای که رد کمرت همه ی دیوار های خانه ام را مقعر کرده
    ای که چشمان شادی ات همه ی جشن هایی را که شرکت میکنم، خالی از حضور میکند
    ای که درختی نمانده تا انگشتان سفید و ظریفت بر پوست تیره اش را خواب ندیده باشم
    ای که همه ی صداهای روز مره ام را آلوده کرده ای و دیگر صدا نمیکنی
    ای که عادت زمستان پرستی ام را چال کرده‌ای و شکوفه ها را معشوقه های گریز پا
    ای که یک دست بلیز و شلوار خاکستری داری و شب ها برهنه میخوابی
    ای که خط خطی به چشم من می آیی و یکدست از چشمان اکلیلی نگهبان‌ جاده ی شیری میروی
    نگاه کن!


    ||





    Mute
    Current Time 0:00
    /
    Duration Time 0:00
    Loaded: 0%
    Progress: 0%
    Stream TypeLIVE
    Remaining Time -0:00
     



    #róisínmurphy


    || 0 Comments