Thursday, September 09, 2004
مرزن آباد جایی است میان کازرون و باقرون در آنجا نانی پزند که لنگه ی آن به بندر لنگه هم نمیرسد اگر از لبه آفتاب گیر مجلس گاه چند قدم فیلی بگذاری آشغال بینی پر کرده خانه ها و پنجره ها آب پاکیزه را به بچه میدهند و خود به شکار گراز نمیروند آخر آنها کاری را در ازای کار دیگر انجام نمیدهند لذا قضیه اثبات میشود حال اگر دانش آموزی به مدرسه نمیرود حال اگر من بنگی شده ام حال اگر من دین و دنیایم را به لحظه ای مستی میفروشم حال بگویید خانم شیر فروش زیبا بیاید آینه و آب بی آورد میخواهم پوستم را بکنم و بر دیوار شهر کنم در آنجا همه خواهند داسنت که آدم بودن گناه است آدم بودن نادانی است به روی برافروخته ی یار شرمناکم قسم گل های بابونه مریض اند همه تان را قهوه ای دوست دارم که قهوه ای رنگی است که کورها دور آن جشن میگیرند بیا دستم را به لبانت بچسبان بیا بنویس که خونمان را به هم مالیدیم بیا بگو که مر پرده ات را زده ام که من زبونم را بر جای خالی پرده ات گریانده ام من به درخت خیسی تکیه میدهم که همیشه چوبی است مثل پدر میماند برای من که دیکته ام را هنوز امضا نکرده اند من چه کنم با این ورقه ی خیس دیکته و این یک و این پنج که دلم را هری میریزد بگویید مرا با خود ببرند من اینجا از شهوت دیوانه میشوم آب را نبرید من روشن ام در خواب عزیزم مرا ببخش شب های بیماری مریضت را پاشویه مکن دوست ندارد با جوراب خیس به خواستگاری اولین عشقش برود امضا: بوته Link || |