Saturday, December 18, 2004
امشب انگار سرنوشت شومی در انتظار ماست آخر با رقص ایرلندی شروع کردند و بعد مشروب اسکاتلندی سرو کردند بعد همه لخت شدند و مراسم شکر گذاری را به جا آوردند بعد هر کس دست یک کس دیگر را گرفت و به گوشه ای از دیوار برد - به فتح کافات - و ناگهان معبد تبدیل شد به یک مزرعه ی ذرت که بیشتر ملخ میشد دید تا ذرت و همه شروع کردند به هد زدن و دوچرخه زدن دیگر داشتم از ترس و محاط شدن در جو قالب تهی میکردم که یکهو شکمم یخ زد سر حال شدم و به پایین نگاه کردم میدانی آن شب اولین شبی نبود که تو را شناختم عشق من Link || |