[Archive]


Saturday, December 18, 2004



    امشب انگار سرنوشت شومی در انتظار ماست
    آخر با رقص ایرلندی شروع کردند و بعد مشروب اسکاتلندی سرو کردند
    بعد همه لخت شدند و مراسم شکر گذاری را به جا آوردند
    بعد هر کس دست یک کس دیگر را گرفت و به گوشه ای از دیوار برد - به فتح کافات -
    و ناگهان معبد تبدیل شد به یک مزرعه ی ذرت که بیشتر ملخ میشد دید تا ذرت
    و همه شروع کردند به هد زدن و دوچرخه زدن
    دیگر داشتم از ترس و محاط شدن در جو قالب تهی میکردم
    که یکهو شکمم یخ زد
    سر حال شدم و به پایین نگاه کردم
    میدانی آن شب اولین شبی نبود که تو را شناختم
    عشق من


    ||





    Mute
    Current Time 0:00
    /
    Duration Time 0:00
    Loaded: 0%
    Progress: 0%
    Stream TypeLIVE
    Remaining Time -0:00
     



    #róisínmurphy


    || 0 Comments