[Archive]


Wednesday, January 26, 2005



    آقا موشه، ای شکموی دله
    دیدی افتاد، آخر دمت لای تله

    حالا چشمات، از کاسه در اومده
    شکسته پات، عمرت به سر اومده

    چطور بوی گردو رو از یه فرسخی شنیدی
    این تله ی گنده رو در یک قدمی ندیدی

    آخه زبون بسته مگه تو عقل و هوش نداشتی
    همه شکم داشتی و اصلا فکر و هوش نداشتی

    یادته یک شب تا صب، نذاشتی من بخوابم
    رفته بودی تو گنجم، رو دفتر و کتابم

    هی بالا رفتی جست زدی رو کاغذام پریدی
    دفتر پاکنویس انشای منو جویدی

    مزه ی این بی مزگیتو فردا من چشیدم
    دسته گلو تو آب دادی من خجالت کشیدم

    پ.ن: با تشکر از کسی که در نوشتن این شعر یه خط جا گذاشتم و آخر سر ازش پرسیدم


    ||





    Mute
    Current Time 0:00
    /
    Duration Time 0:00
    Loaded: 0%
    Progress: 0%
    Stream TypeLIVE
    Remaining Time -0:00
     



    #róisínmurphy


    || 0 Comments