Friday, March 18, 2005
از شهر تاریخی کرمان تا شهر شهید پیرور سیرجان یه چیزی نزدیک 200 کیلومتر راه است نصف این راه جاده یک طرفه است و دست نمی اندازد و نصف دیگر دو طرفه و تمسخر آمیز از رو به رو اسکانیا می آید هزار هزار، از عرب های بو گندو ماشین های مستعمل خوشگل میخرند و به افغانستان میبرند درست در استانی که بهترین تریاک و بنگ کشور را تولید میکند به تو میگویند مهندس و تو جرات نمیکنی هوس چیزی کنی در این استان ابر ها خود مختارند، لازم نیست ابری آسمان را پر کند تا اتفاق بیفتد هر تکه ابر کوچک هر موقع هوس کند باران میشود و زیرش را خیس میکند، برای همین باران هایی میبینی که فقط میتوانند یک محوطه ی 10 متر مربعی را خیس کنند مردم این استان آدم های متمولی هستند، یک نفر با یک تاکسی پژو به راحتی ماهی 1 میلیون تومان در آمد مفید دارد هر عمله ای را میبینی اگر آمارش را بگیری، خواهی دید یا چندین هکتار ده (Deh) پسته دارد، یا سی چهل تا ترانزیت 100 میلیون تومنی همه جا بوی پول می آید جای ساکتی است، مهمان نوازند و ساده دل دختر هایشان مثل غول میمانند، چهار شونه و دراز قد نمیدانم چرا آنجا آدم شب ها خواب کون کردن میبیند شاید هم به خاطر اتاق یک نفره ای باشد که در مهمان سرای شهر برایم گرفته بودند و صدای غش غش خنده ی دختری در راهرو شاید هم اثر خواندن خاطرات جنده ی صدرا پیش از پرواز آنجا همه با هم برادرند، پلیس راه زنگ میزند به ترانزیت دار ها و میگوید تا 10 روز اطلاعاتی ها در پلیس راه میپلکند و ما نمیتوانیم رشوه بگیریم، ترانزیت دار ها هم به برادر عزیزی که رییس اداره ی برق منطقه است زنگ میزنند، نتیجه ی این برادری ها این میشود که ناگهان برق پلیس راه قطع میشود و 20 تا ترانزیت می آیند و به سادگی آب خوردن از آنجا رد میشوند. دختر های سیرجانی در بد ترین شرایط حداقل 12 میلیون تومن جهاز می آورند، به علاوه ی تقبل یک سال هزینه ی زندگی یک جورایی آدم احساس میکند پشت باسنشان باید مهر استاندارد و ایزو چند هزار و 9 هم خورده باشد خلاصه اینکه شب ها ی سیرجان سوز دارد و ستاره ستاره در سرش بخورد، ولی سوزش خوب کون آدم را پاره میکند به هر حال الان اینجا تهران است صدای ملی ایران و من کم کم دارم میفهمم بدنم چه میگوید و مغزم چه میخواهد، آدم وقتی در خانه نیست، خودش هم برای خودش غریبه میشود. Link || |