Sunday, March 20, 2005
نمیدانم چطور بگویم یا شاید مشکل من باشد همیشه در توضیح دادن یک چیزی مستقیما در باره ی خودم هر چه هست ... من امروز آمده ام اینجا با اثر انگشتم هایم که پاکشان نکرده ام آمده ام بگویم مرا دست بند بزنید و ببرید من شخصیت گمشده ام را در زندانی شدن و تماشا کردن از پشت میله ها یافته ام *** کلمه هایی هستند شبیه لذت بخش، جذاب، جمع شدن همه چیز در یک نقطه یا بگو حوزه ی واحد این کلمه ها سری اند باید روی آتش بگیری آنها را تا بتوانی بخوانی شان "قانون اول اعتیاد" *** با سرنوشت نامعلوممان اینجا ایستاده ایم چانه در یقه و گرادیان (gradient) بی نظیر یخ در بهشت در زمستان شلوغ تهران را زندگی میکنیم پ.ن: البته که زندگی هم مرحله دارد *** و البته camel جزء گروه هایی است که باید چتتتتتتتتتت باشی تا آب شوی زیر پایش *** قسم به خدای یگانه اگر سیگار را در دست چپ من بگذارند و آبجو را در دست راست من قرار دهند تو هم به میانم باشی هر قتلی بخواهی میکنم چون دیگر به اندازه ی کافی دیده شده ام Link || |