Saturday, May 21, 2005
ایـــن روح را من میشناسم روح پر موی جذابی که با سایه ی زندگی خانه سازی میکند باید زنگ بزنم به 110 یا 120 یا هر جای دیگری که به دادم برسد بیاید مرا از شر این آدم خبیث نجات دهد. من او را نمی بینم فقط حضور مزاحمش را حس می کنم. یک همسایهی بد . یک همسایهی خیلی بد. نه که دیوار به دیوار باشیم،فاصله هست . شاید چند پلاک فاصله هست . اما انگار همین کنار من نشسته است.از بس حضورش با اینهمه فاصله مزاحم است. مطمئن نیستم آدم باشد ، آدم که هست اما مطمئن نیستم بشود لمسش کرد .یعنی حضور فیزیکی داشته باشد، فقط هست. مثل روح که هست و نیست . شاید بجای آدم خبیث باید بگویم روح خبیث اما نمی دانم. یعنی 110 حرفم را باور میکند؟ نه باور نمی کند . حالا مدتی است مزاحمتش به اوج رسیده . من دیگر طاقت ندارم .یا خودم را یا او را باید ... میخواستم بنویسم از بین ببرم می خواستم بنویسم بکشم نابود کنم سر به نیست کنم. دیدم بلد نیستم . من یک مورجه را هم بلد نیستم.از آن گذشته گاهی احساس میکنم نه کنار من که درونم نشسته است . خصوصا وقتی صدای موسیقیاش را که نمی دانم از کامپیوتر است یا از چیست آنقدر بلند می کند که همهی وجودم میلرزد. بلای جانم می شود.بلای جانم شده است Link || |