Wednesday, May 18, 2005
چوب لباسی مرد سبیل دار قد بلند میشود و تلویزیون روشن است همه ی خانه را خاکستر من پر کرده و تلویزیون روشن است چاقو را در مشتم محکم میکنم و در حالی که تلویزیون روشن است او را در آغوش میگیرم و آسمان می افتد و تماشاچیان دست میزنند خدا چشم های عسلی و آبی اش را با فراغ بر هم میزند و شیطان تا ابد در آتش رویا میبیند *** من عاشق ته سیگارم وقتی احساس میکنی از همیشه داغ تر است و حجیم تر عاشق بوسیدن لبی که حتی توان ندارد چهره ی یک قربانی را بگیرد حتی از وجدان تو رد نمیشود *** در "سر هم" تابستانی تو خواب میدیدم که یکهو در زدند و گفتند فارغ شدی چشم هایم را مالیدم و تنم را به سختی تکان دادم تا زیاد شدن به جای یک نفر دیگر را بفهمم و برایش نمایش درخوری را ترتیب ببینم *** حیوان دست آموز من یک صندلی است که هر وقت صبح به دنیا باز میگردم تکه ای از بدن او در دستم و مقابل دماغم است با یک دریای شیر انگار که در فصل بلوغ، دنیا خامه بسته است Link || |