[Archive]


Thursday, June 16, 2005



    با الان 5 سال پیاپی میشه که من آخرای بهار شروع میکنم به محو شدن
    مـــحو تا پاییز بیاید و دوباره رستاخیز شود در سر تا سر سرزمین سلول هایم
    و شخص دیگری متولد شود، برای پاکی و بلوغ سرما
    شایسته ی گرفتن منتج سلول ها و فرماندهی سینمای درک دنیا

    امضا: خرس اینورس

    ***

    پس محکم در را میکوبم و چشم هایم را میبندم
    و فراموش میکنم که روزگاری عادت داشتم تو را هر روز ببینم و آب دهم
    گزلیک زیبای به جا مانده از جلاد تو و مادرت را بر میدارم
    نگاهش میکنم، مست میکنم و نگاهش میکنم، به هپروت میروم و باز نگاهش میکنم، تا مرا وصل کند به روزی که از آن جلاد لب گرفتم
    تا دقیقا یادم بیاید که چه شد و چرا این بنیان عظیم را خاک کردم
    تا بدانم که چاره ای نداشتم و انقدر خودم را آزار ندهم.

    ***

    معین اگر کمی دیگر در تلویزیون دعوت میشد روی مبارکش وا میشد و میگفت:

    فکر کنم آدمایی که کچل شدن واسه این کچل شدن که یه روزی تو همه ی تصوراتی که از خودشان داشتند کچل شدند
    و اگر آدمی به این گونه به چیزی کشیده شود
    حادثه نمیتواند حدوث نکند

    ***

    یکی از چیز هایی که میدانم تجربه ی لذت بخشی دارد ولی هیچ وقت در حوزه ی اخلاقی من پیش نیامده
    رجوع به چیزهایی است که هم تجربه ی ممزوج شدن با آنها را چشیده ام، هم تجربه ی دل کندن از آنها (ago)
    با اینکه میدانم زیبا است، و لذت بخش
    نمیتوانم انجامش دهم
    خوابی است که هنوز دستم را به آن نگرفته ام


    ||