[Archive]


Monday, June 13, 2005



    روزهایی وجود دارند که آدم یک ساعت تمام طول میکشد تا بفهمد چیزی که الساعه وارد مغزش شده در کدام دسته جا میشود و چه معنی میدهد
    آری، به چشم دیده ام روزی را که یک ساعت تمام با شگفت زدگی و حماقت سعی میکردم سر نخ ذهنم را دوباره پیدا کنم و بفهمم
    فقط بفهمم، یک چیز کوچک، شده یک چیز کوچک
    در این حد که زمان قالبی است که در آن جمله ای مانند "الان روز است" معنی خاصی دارد
    دریغ از دریافت کوچک ترین نظم و دریافت های استقرایی
    دریغ از یک راه ارتباطی عصبی بین این همه سلول منفرد
    دریغ از تکرار دوباره ی یک خاطره ی ادراکی کوچک، در حد احسس زبری یک صورت مدت ها نتراشیده.

    ***

    امروز جایی میخواندم هنر نیست مثل دیگران حرف نزدن
    من میخواهم بگویم دنیای زیبایی نیست دنیایی که در آن سبک حرف زدن همه مثل هم است

    ***

    گاهی اندوخته هایت را گم میکنی و گدایی میشوی در شهر اضطراب
    و گاهی چیزی پیدا میکنی که از بزرگی اندوخته هایت را فراموش میکند
    و آنگاه
    آســـوده
    گدا میشوی


    ||





    Mute
    Current Time 0:00
    /
    Duration Time 0:00
    Loaded: 0%
    Progress: 0%
    Stream TypeLIVE
    Remaining Time -0:00
     



    #róisínmurphy


    || 0 Comments