Wednesday, June 22, 2005
تازگی ها به محض اینکه نفر آخر در رو میبنده و تنها میشم یک موج شادی خیلی بزرگ موهای چسبناکم، تا رگ های روی قوزک پام رو بی حس میکنه و بعد از اون احساس میکنم بر همه ی هستی کنترل دارم آقدر که تصمیم میگیرم پنجره را تا ته باز کنم و بنشینم روی لبه مردم را تماشا کنم که کلاهشان را برایم بر میدارند و لبخند میزنند *** The ocean floor is hidden From your viewing lens A depth perception Languished in the night All my life,I’ve been Sewing the wounds But the seeds sprout A lachrymal cloud *** این شاد بودن فقط یه بدی داره اونم اینکه آدمو کند ذهن میکنه وگرنه من که خیلی وقته شادم بحث در جهت اصلاحاته *** مثل چای کارها که از لج دولت محصولشان را نمیچینند من از لج نمیدانم چه دارم شهوت هایم را به در و دیوار میبخشم شهوت هایی که میتوانست دم بکشد و به داغی از دستگاه گوارش یک آدم دیگر پایین رود هه-ه *** قیافه ی این رفسنجانی مث مطاع پخته ی سر سوزن میماند، از اونها که قشنگ پف کرده و تنبیه شده *** وی وی جان سلام امیدوارم که هنوز در کما باشی من آنیتا دختر دکتر بهتاش هستم میخواستم بگم که من طناب ها را خوب بسته بودم، همان ها بود که همیشه از آن ها آویزانم میکردی و به باسنم ضربه میزدی فقط فراموش کرده بودم پونزده کیلو از من سنگین تری وی وی مادرم خواب دیده بود که خوشبخت میشوی و معلم هندسه مان یادمان داد که همه چیز بر فرض هایی به اسم قانون استوار است که این فرض ها اگر تغییر کنند باز هم دنیای درستی میتوانند بسازند و من فکر میکنم که تو باید در کما بمانی چون میدونم اگه بیدار شی دود از دماغت میاد و با چشمات آدمو میخوری، اوقت سکته میکنی و میمیری اینجوری لااقل فاسد نمیشوی *** اخطار: پدیده ی خدا زایی نزدیک است این آدم 20 و خرده ای سال است که وضع حمل دارد و abnormal است گوش هایتان را بگیرید که صدای دو خدایی آزارتان ندهد خدا به زودی متولد میشود Link || |