[Archive]


Wednesday, July 27, 2005



    آخر زندگی بر میگردی با حالتی رام میگویی
    عجب مادر قحبه ی خوارکسده ای بود
    و دود از پشتت به هوا میرود
    عود شده ای
    برای یک لایه ی سانتی مانتال تر از لایه ی خودت

    ***

    آدم در جمع هایی مینشیند که صحبت هایی میشود
    راجع به اینکه در یک کلبه ی جنگلی آدم با خرس تنها باشد
    آدم را نمیخورد
    بعد این را میگویند و میگویند تا میرسند به اینکه
    جمعی که آدم توش مست و کم هراس است
    اگر نا امن باشد
    آدم هیچیش نمیشود

    ***

    مرد های عرب عیاش
    بلافاصله بعد از سیر شدن دلشان میخواهد بخوابند
    و کشاله های رانشان را هوا دهند
    این گونه ی مردان را نمیتوانید در دستتان
    نگه دارید

    ***

    از کاغذ هایی که سوختن را لفتش میدهند خیلی خوشم می آید
    در کدام کشور میتوانم رسما با ایشان ازدواج کنم؟

    ***

    خیلی واسش عجیب بود
    که فضاهای کم نور را دوست دارد
    ابر 9 که می آید زن ها دامنشان را بالا میگیرند
    و بچه ها قمبل میکنند
    اعضای کابینه مرتب زیر دماغشان را با سیگار کلفت میمالند
    تا گروه رقص همدیگر را تا مویرگ ها لخت کنند و فضا دقیق تر شود
    بله
    بشتابید هنگام جهاد است

    ***

    خدا مرگم بده
    جوجه ام رفت
    گمش کردم
    وای آی اوم
    غربت چه غمی دارد
    غربتی که وطن را برایش شطرنجی لخت میکنند
    تا هوسش بماند و جوجه اش را فراموش نکند

    ***

    یک قضیه ای را برای شما بگویم
    دنیا تا ابد به اندازه ی پت پستچی slow motion خواهد ماند
    فراموش کنید فریب مرده های متجرک را
    ما مرده های بی جانی هستیم

    ***

    از نوشته های کلید نقره ای که تنها در خانه ی وی ها منتشر شد:

    انسان میتواند شکل موج های ورودی موسقی به مغزش را
    به صورت نقطه چین مشاهده کند
    که هر چه به مرکز مغزش نزدیک تر میشود
    ضخامت نقطه چین ها بیشتر میشود
    و اینجاست
    که آدم سیر ورودی موسقی را
    از نمای پشتی سرش در حالت خوابیده میبیند

    ***

    در بعضی گردهمایی ها
    نبودن زرده ی تخم مرغ
    در یک جمع 5 تایی و به عبارتی 4 تایی تخم مرغ نیم اروتیک (نیمرو)
    موجب چه نزاعات قومی میشود
    که نتیجه ی نهایی هم میشود
    شاید زرده ی تخم مرغ
    در کون خر باشد

    پ.ن: در اینجا انجمن حمایت از مرغان باردار اعتصاب میکند
    و محفل بی گفت و گو میشود

    ***

    ار آخر متذکر میشوم که من روی صندلی این چیز ها را ننوشتم
    من در لبه ی پرتگاه بودم و هر آن ممکن بود تبدیل شوم به یک کلیپ 30 ثانیه ای
    در برنامه ی گوناگون
    :)

    ***

    بسیار خوب
    تمام شد
    قلم ها زمین
    پاچه ها بالا


    ||