[Archive]


Thursday, July 21, 2005



    این اتاق تاریک را دوست دارم
    این خانه ی تاریک را
    تاریکی یک لذت دارد
    و تاریکی بعد از عشق بازی یک لذت مضاعف
    خانه های مضاعف یادتان هست در "بازی با کلمات" ؟
    یکی امشب با من تا صبح بازی با کلمات کند
    مهم نیست که باشد و چه قیافه ای باشد
    مهم این است که در حین بازی پاهایش را روی پاهای من بگذارد

    ***

    امروز به دوستی میگفتم من سال ها است در جا زده ام
    چون جایم را دوست دارم
    و هیچ جای دیگری هنوز نشانم نداده اند که قدرت رقابت یا جای فعلی را داشته باشد

    ***

    به غریبه آدامس اوکالیپتوس تعارف کردم
    غریبه گفت نمیخورم
    به غریبه گفتم زندگی به نظر تو چند روز است؟
    غریبه گفت نشمردم
    آدمی که برای دانستن عدد زندگی نیاز به شمردن دارد، ارزش آدامس تعارف کردن دارد؟

    ***

    انقدر دوستش دارم که نمیتوانم به خاطر محبت هایش از او تشکر کنم
    کسی که عاشق او باشد اهل گفتن کلمات تشکر آمیز نیست

    ***

    یکی از رفقا را بعد از مدت ها دیدم،
    خیلی رومانتیک شده بود
    غیر قابل تحمل
    غیر قابل هضم

    ***

    اگر کسی جلوی رفتن کسی را نمیگرفت
    زندگی به این در پیتی که هست نمیشد
    شاید در آن صورت وقتی کسی حرفی میزد با علاقه ی بیشتری میتوانستی گوش کنی


    ||