[Archive]


Saturday, May 20, 2006



    با وجود دامنه ی عریض بی مزگی
    که حواس پنجگانه ام را مدت ها است بی سلیقه و ژنده پوش کرده
    هنوز امیدوارم
    روزگاری در جنگی شبیه آنچه در 1945 با ذلت خاتمه یافت
    زخمی نسیبم شود
    و تو همان پرستار بلند قد چشم عسلی باشی
    که یک سال بعد
    وقتی در یک بار رو باز ایتالیایی
    با یک قوطی بزرگ آبجو انتظار غروب را میکشم
    خبر بارداری ات را بشنوم

    اگر گمان میکنی اجازه میدهم پانسیون کوهستانی تو را از من بگیرد و یک مشت سانتی مانتال را هنگام بستن کتاب منقلب کند
    کور خواندی
    من و تو باید آنقدر در آن پانسیون بخوابیم و بیدار شویم
    آنقدر نفس بکشیم و بنوشیم و حرف بزنیم
    تا نسل سانتی مانتال ها از روی زمین برداشته شود

    امضا: افسری که اوراق شناسایی اش را در یک نبردگاه غربی، چال کرد.


    ||





    Mute
    Current Time 0:00
    /
    Duration Time 0:00
    Loaded: 0%
    Progress: 0%
    Stream TypeLIVE
    Remaining Time -0:00
     



    #róisínmurphy


    || 0 Comments