Monday, November 13, 2006
غریبه را نگاه داشتم در حالی که از بهت و سرما خشک شده بود او را با دست هایم گرفتم در حالی که از ترس لال شده بود همه ی آنچه میخواست همه ی آنچه میبایست در چشم به هم زدنی به گوشش گفتم سینه ام را صاف کردم به سبک نظامیان در آغوشش گرفتم و سبک بار دویدم Link || |