[Archive]


Tuesday, August 12, 2008



    از کتاب "رگتایم"، نوشته ی "ای ال داکترو" :

    ...به مجله آنارشیستی گلدمن، "مادر ما زمین" کمک مالی کرد تا کارش بگردد...
    ثروتی را که به زحمت به دست آورده بود با بی خیالی تقسیم میکرد، مردم خبردار نمیشدند، خودش میخواست اسمش را نبرند.
    خوشحال نبود. توی آینه نگاه میکرد و میدید که خطوط اشتباه ناپذیر زنانگی دارد بر چهره ی دخترانه اش مینشیند.
    گردن دراز و زیبایش به نظرش مثل ساقه ی ناجوری می آمد که کله ی فاحشه ای که روزهای رونق بازارش را پشت سر گذاشته روی آن درامده است.
    برای آرامش آغوشی مثل آغوش استانفورد وایت گریه میکرد. و در تمام این مدت برادر کوجکه ی مادر با سکوت سگ وارش متین و مودب در خدمت او ایستاده بود.
    برادر کوچکه معنی آسایش را نمیفهمید. نه میتوانست سر به سر او بگذارد و نه به زبان بچه ها با او حرف بزند. نمیتوانست به او بگوید که چطور باید به یک الماس نگاه کرد،
    یا او را به رستورانی ببرد که رئیس گارسون ها دور و برش خودکشان کند. تنها کاری که میتوانست بکند این بود که زندگی اش را وقف او بکند و بکوشد کوچک ترین هوس های او را برآورد.
    ایولین او را دوست میداشت، ولی کسی را میخواست که با او بدرفتاری کند، و او هم بتواند با او بدرفتاری کند. دلش میخواست کسی باشد که با هوش و حواس اش بجنگد،
    دلش میخواست آرزوهایش دوباره به پرواز درآیند...

    پ.ن: برادر کوجکه مادر حتی تا آخر کتاب اسمی هم ندارد. در این کتاب تنها آدم های دارای شخصیت زنده اسم دارند. باقی بی نام مثل برادر کوچکه ی مادر.


    ||





    Mute
    Current Time 0:00
    /
    Duration Time 0:00
    Loaded: 0%
    Progress: 0%
    Stream TypeLIVE
    Remaining Time -0:00
     



    #róisínmurphy


    || 0 Comments