[Archive]


Saturday, November 22, 2008



    آن لبه ی باریک تاریک
    میان شادی تو / غرور من،
    میان اعتمادی که میخواهیم بماند / دانستن تاثیرات روانی روابط بی خطر سرشار از Moment که مقرر نیست هیچ کسی را در هیچ کجا به زحمت بیندازد،
    میان حمایت / غریزه ای که به تو میگویم، میخواهد هفت مرتبه در روز تو را به رخت خواب ببرد.
    میان تو، من
    نه دیگر فرصتی برای تحلیل نمانده
    بیش از آنکه تصور کنی، پراگما در رگ هایم دارم
    حالا که دیگر به حفظ رابطه ی خونی آرام و صبورمان هم نیازی نداریم
    برای تست و کنجکاوی چند ساله هم که شده، بند ناف را بکنیم
    هر چه باشد این بار سرشاری رگ های تو ناقوس Division را به صدا آورده
    این یکی شبیه کاردستی های من نیست، نه؟ نیست!
    و هر دو میدانیم
    هر چه اراده به خرج دادن من در زندگی، حیوانی و ناخودآگاه باشد
    مال تو سنجیده است و علامتی برای او که هش نمیدارد.


    پ.ن: پیچیدگی پروسه ی یک انتقام چقدر میتواند باشد؟ به آگاتا کریستی بگویید.


    ||





    Mute
    Current Time 0:00
    /
    Duration Time 0:00
    Loaded: 0%
    Progress: 0%
    Stream TypeLIVE
    Remaining Time -0:00
     



    #róisínmurphy


    || 0 Comments